به تاریخ 27 ثور 1396 رادیو تلویزیون ننگرهار مورد حمله گروه وحشی داعش قرار گرفت که در نتیجه آن 3 مامور تلویزیون، یک پیاده و یک پلیس به شهادت رسیدند. بر بنیاد گفتههای اقارب این قربانیان نهادهای امنیتی یک هفته قبل به رادیوتلویزون از وقوع حمله هشدار داده بود ولی با آن هم دولت در زمنیه هیچ توجه نه نمود و 24 ساعت دو عسکر موظف بودند که پهره را میان خود تقسیم کرده بود.
یکی از قربانیان عبدالطیف نام دارد. او باشنده ولایت ننگرهار ولسوالی بهسود است. عبدالطیف کارمند سابقهدار این اداره است که 35 سال به حیث تحویلدار در این تلویزیون کار نموده. عبدالطیف 4 پسر به نامهای وحدت، سعادت خان، عنایت الله و ساحل و 7 دختر دارد. وحدت پسر بزرگ وی میگوید:
«پدرم تنها نانآور خانه بود. او با 7000 افغانی معاش زندگی ما را تامین مینمود. در طول 35 سال کار در این تلویزیون بایسکل کهنهاش به نو تبدیل نشد. دولت در حصه تامین امنیت هیچ توجه نکرد. من رفتم حاضری را دیدم. رییس 20 روز غیر حاضر بود، دیگر کارمندان بلند رتبه هم همینطور ولی تنها همین چند مامور بودند که منظم حاضری را امضا کرده بودند.»
صدمه از دست دادن پدر وحدت را سخت پریشان ساخته بود. در جریان صحبت او اکثراً نامها را فراموش میکرد و استقرار فکر نداشت. وحدت از دولت و حضور امریکا در افغانستان نفرت داشت و گفت:
«تا زمانیکه امریکا در افغانستان باشد ما روزی خوبی را دیده نمیتوانیم. یکروز بمب پرتاب میکند و یکروز انتحاری روان میکند. در هر جا مردم بیچاره و غریب کشته میشود.»
ساحل پسر خردسال عبدالطیف متعلم صنف 4 است. گریه و فریاد او قلب هر انسان باوجدان را جریحهدار میسازد. او هر لحظه به برادرش میگفت: «بریم بابا را بیدار کنیم شاید جور شده باشه.»

در این حادثه دو نفر از قریه بهسود خاص شهید شدند.
کمی دورتر به خانه عبدالغنی قربانی دیگر این حادثه رفتیم. دیدن وضعیت در این خانه به مراتب دشوار بود.
عبدالغنی پسر محمد ظاهر 28 سال عمر داشت و از لیسه ننگرهار فارغ گردیده بود. بنا بر مشکلات اقتصادی از ادامه تحصیل باز ماند و در رادیو تلویزیون ننگرهار به حیث اجیر ایفای وظیفه مینمود و 5000 افغانی معاش داشت.
او که چند سال از ازدواجش میگذرد یک دختر 3 ساله به نام سلگی و یک پسر 9 ماهه به نام عثمان دارد. به گفته محمد ظاهر پدر عبدالغنی سلگی تمام شب گریه میکند و پدرش را میخواهد. ظاهر که چندی قبل در حادثهای یک چشم خود را از دست داده بود، شهادت پسرش او دیگر هم ضعیف و ناتوان ساخته. بغض گلویش را گرفته و به سختی سخن میگفت:
«چه کار کنم. بچه جوان مرا شهید کردند. خدا اینها را لعنت کند. غنی جان تکیهگاه من بود. حال چه کار کنم. دخترش گریه میکند و پدر خود را میخواهد. مه یک چشم خود قبلا از دست داده بودم ولی با شهید شدن غنی جان بیخی کور شدم. تمام زندگیم تباه شد.»

6 جوزا 1396 – 27 می 2017